دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد


دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد

دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد


دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد

دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد


دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد

دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد


دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد

لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد
لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد
لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد
لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد
لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد
لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد
لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد
لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد
صبر هزیمت گرفت کز صف مژگان او
صبر هزیمت گرفت کز صف مژگان او
صبر هزیمت گرفت کز صف مژگان او
صبر هزیمت گرفت کز صف مژگان او
صبر هزیمت گرفت کز صف مژگان او
صبر هزیمت گرفت کز صف مژگان او
صبر هزیمت گرفت کز صف مژگان او
صبر هزیمت گرفت کز صف مژگان او
غمزه کمان درکشید، فتنه کمین برگشاد
غمزه کمان درکشید، فتنه کمین برگشاد
غمزه کمان درکشید، فتنه کمین برگشاد
غمزه کمان درکشید، فتنه کمین برگشاد
غمزه کمان درکشید، فتنه کمین برگشاد
غمزه کمان درکشید، فتنه کمین برگشاد
غمزه کمان درکشید، فتنه کمین برگشاد
غمزه کمان درکشید، فتنه کمین برگشاد
عشق به اول مرا همچو گل از پای سود
عشق به اول مرا همچو گل از پای سود
عشق به اول مرا همچو گل از پای سود
عشق به اول مرا همچو گل از پای سود
عشق به اول مرا همچو گل از پای سود
عشق به اول مرا همچو گل از پای سود
عشق به اول مرا همچو گل از پای سود
عشق به اول مرا همچو گل از پای سود
دوست به آخر مرا همچو گل از دست داد
دوست به آخر مرا همچو گل از دست داد
دوست به آخر مرا همچو گل از دست داد
دوست به آخر مرا همچو گل از دست داد
دوست به آخر مرا همچو گل از دست داد
دوست به آخر مرا همچو گل از دست داد
دوست به آخر مرا همچو گل از دست داد
دوست به آخر مرا همچو گل از دست داد
تا در امید من هجر به مسمار کرد
تا در امید من هجر به مسمار کرد
تا در امید من هجر به مسمار کرد
تا در امید من هجر به مسمار کرد
تا در امید من هجر به مسمار کرد
تا در امید من هجر به مسمار کرد
تا در امید من هجر به مسمار کرد
تا در امید من هجر به مسمار کرد
یاد وصالش مرا نعل در آتش نهاد
یاد وصالش مرا نعل در آتش نهاد
یاد وصالش مرا نعل در آتش نهاد
یاد وصالش مرا نعل در آتش نهاد
یاد وصالش مرا نعل در آتش نهاد
یاد وصالش مرا نعل در آتش نهاد
یاد وصالش مرا نعل در آتش نهاد
یاد وصالش مرا نعل در آتش نهاد
می کند از بدخوئی آنچه نکرده است کس
می کند از بدخوئی آنچه نکرده است کس
می کند از بدخوئی آنچه نکرده است کس
می کند از بدخوئی آنچه نکرده است کس
می کند از بدخوئی آنچه نکرده است کس
می کند از بدخوئی آنچه نکرده است کس
می کند از بدخوئی آنچه نکرده است کس
می کند از بدخوئی آنچه نکرده است کس
گرچه بدی می کند، چشم بدش دورباد
گرچه بدی می کند، چشم بدش دورباد
گرچه بدی می کند، چشم بدش دورباد
گرچه بدی می کند، چشم بدش دورباد
گرچه بدی می کند، چشم بدش دورباد
گرچه بدی می کند، چشم بدش دورباد
گرچه بدی می کند، چشم بدش دورباد
گرچه بدی می کند، چشم بدش دورباد
سینهٔ خاقانی است سوختهٔ عشق او
سینهٔ خاقانی است سوختهٔ عشق او
سینهٔ خاقانی است سوختهٔ عشق او
سینهٔ خاقانی است سوختهٔ عشق او
سینهٔ خاقانی است سوختهٔ عشق او
سینهٔ خاقانی است سوختهٔ عشق او
سینهٔ خاقانی است سوختهٔ عشق او
سینهٔ خاقانی است سوختهٔ عشق او
او به جفا می دهد سوختگان را به باد
او به جفا می دهد سوختگان را به باد
او به جفا می دهد سوختگان را به باد
او به جفا می دهد سوختگان را به باد
او به جفا می دهد سوختگان را به باد
او به جفا می دهد سوختگان را به باد
او به جفا می دهد سوختگان را به باد
او به جفا می دهد سوختگان را به باد